اولین شگفتی من در گالری ترتیاکوف، روبهرو شدن با بزرگترین، پرجزئیاتترین و باابهتترین نقاشیهایی بود که تا اون موقع دیده بودم. تابلوهایی در ابعاد عظیم که جلوی اونها ایستادم و واقعاً کوچکی خودم رو حس میکردم؛ نه فقط در اندازه، که در تجربه، در تکنیک، در عمق. با خودم فکر میکردم: من چقدر کم نقاشی کردهام… و اینها چقدر بزرگ و استادانه هستن.

اون لحظه، تقریباً هیچچیز از نقاشی روس نمیدونستم. فقط اسم چندتا از نقاشهای خیلی معروف در خاطرم بود. اما اون روز این موزه برام مثل یک شوک عمیق بود، و یک نقطه عطف. جایی که من رو غرق کرد در رنگها، در جزئیات، در تکنیکها، در برخورد اول؛ و در دور بعد، در رنجها، جسارتها و داستانهای نقاشان دورهگرد و پیشروی روسی.

وقتی به «مسیح در بیابان» اثر ایوان کرامسکوی رسیدم، میخکوب شدم. اون صورت خسته، اون نگاه سنگین، هنوز توی ذهنم مونده. تاشهای بیامان و پرانرژی ولنتین سِروف ضربان قلبم رو تند کرد. در سالن آثار ایوان شیشکین، حس کردم مثل آدمی معمولی وسط یک جنگلم، درختها نفس میکشیدن، زمین بوی بارون میداد… خدای من، این همه دقت و وسواس در پرداخت طبیعت چطور ممکنه؟

خوشبختانه یا شاید هم بدبختانه، سالن کارهای ایلیا رِپین در دست تعمیر بود، چون بعید میدونم تحمل دیدن اونها رو همون موقع داشتم.
هنوز، با گذشت چند سال، خاطره اون روز در گالری ترتیاکوف با منه. مثل موجهای نورانی در نقاشیهای دریای ایوان آیوازوفسکی که انگار واقعاً نور روی آب میلرزید. مثل چشمهای خیره لئو تولستوی در پرترهها. مثل چهره محزون یکمرد خسته روس به نام «مسیح» در تاریکی، در آثار کرامسکوی. و مثل پیکرههای هیولایی و تیرهفکر در آثار میخائیل وروبل که انگار مدام میپرسن: ما کی هستیم؟ کجا میریم؟

توی نگاه وروبل، آیندهای تاریک و مبهم حس میشه. (درست پیش از انقلاب بزرگ اکتبر) وروبل یک زبان بصری تمامعیار روسی که گاهی شبیه پیشدرآمدی برای کوبیسم قرن بیستم به نظر میرسه، ارایه داده. با موزاییکهای رنگی و بلوکوار هنر فولکلور روسیه.

در یکی از سالنها، با دیدن شمایلهای درخشان و براق – از ایوان مخوف گرفته تا کنستانتین کبیر و مسیح سوار بر اسب – مات و مبهوت مونده بودم. عظمت این سنت شمایلنگاری روسی، اون فرمهای منحصر به فرد و ایستاده، برام پرسشی بزرگ ساخت: واقعاً نقاشی چیه؟ و نقاش، چه خاطراتی رو ثبت و جاودانه می کنه؟
بعدتر که بیشتر درباره موزه خوندم، فهمیدم که پاول ترتیاکوف، این تاجر و بانکدار روس، چقدر حامی نقاشها و خانوادههاشون بوده و وقتی فهمیدم که ایزاک لِویتان با فروش اولین نقاشیش به ترتیاکوف تونسته برای اولینبار خونهای اجاره کنه و پناهی برای خودش داشته باشه، هرچه بیشتر نسبت به این نام و این موزه ارادت پیدا کردم.

از این به بعد گالری ترتیاکوف به یکی از اصلی ترین مقاصد ما در برنامه های سفر به روسیه تبدیل شده. اگه شما هم قصد دارید فرصت چنین تجربه ای رو به خودتون بدید، تیرماه 1404 میتونید تو برنامه تور هنرمندان روسیه شرکت کنید.